دختر 16 ساله پس از حضور در یکی از کلانتری های شهر مشهد، از راز وحشتناک تجاوز ناپدری پرده برداشت که ممکن است تهدیدی جدی برای زندگی آینده اش باشد.
دختر نگون بخت در گفتگو با روانشناس و مشاور اجتماعی کلانتری شعبه میرزا کوچک خان جنگلی شهرستان مشهد چنین اعتراف کرد: من دو ساله بودم که پدرم فوت کرد. از همان ابتدای زندگی، طعم شیرین حضور پدر در خانواده را نچشیدم و خیلی زود مصائب بی پدری را در زندگی احساس کردم. پس از فوت پدر، مادرم بود که سرپرستی من و خواهر پنج ساله ام را بر عهده گرفت در حالی که همچنان نزد خانواده پدری زندگی می کردیم.
پس از چند سال مادر به اصرار پدربزرگم با یکی از بستگان نزدیک پدر مرحوم به نام «شهرام» ازدواج کرد. همان طور که خودش تعریف می کند او هیچ میلی به این ازدواج نداشت و تنها در اثر اصرار های پدربزرگم تن به چنین وصلتی داد. دلیل اصلی پدر بزرگم نیز ترس از حرف مردم بود که مبادا پشت سر مادرم، به عنوان زنی بیوه صحبتی بشود.
پس از آن مسیر زندگی من عوض شد. هشت سال بیشتر نداشتم که ناپدری با رفتاری شرم آور مرا مجبور به انجام آن کار ها می کرد. من عذاب می کشیدم ولی هیچ گاه شهامت بازگو کردن تجاوز های ناپدری را نداشتم. می ترسیدم که زندگی مادرم با آن مرد از هم بپاشد، مجددا خواهر و بردار نا تنی ام بی سرپرست شوند و…
بالاخره یک روز هنگامی که ناپدری قصد تکرار اهداف شوم خود را داشت، مادرم ناگهان از راه رسید و متوجه این مسئله شد. او که با دیدن چنینی ماجرایی به شدت شوکه شده بود، ابتدا به مشاجره با همسرش پرداخت ولی با انکار شوهرش مواجه شد. پس آز آن مادرم مرا بازخواست و در حضور وی از من درباره تجاوز ناپدری و آنچه که اتفاق افتاده بود پرسید. من به شدت ترسیده بودم و از ترس آبرو، همه مسائل را انکار کردم. آن گاه ناپدری با شنیدن حرف هایم با کمربند به جان من و مادر افتاد تا بی گناهی خود را ثابت کند.
پس از آن خواسته های ناپدری هر روز پر رنگ تر می شد و من از ترس آبرو و از هم پاشیده شدن زندگی مادر و خواهرم، هیچ گاه جرئت بازگو کردن ماجرا را نداشتم تا اینکه هفته گذشته خانواده ای با اصالت که مدت ها است ما را می شناسند،من را برای پسرشان خواستگاری کردند. این در حالی است که هیچ کس از راز درون من خبر ندارد و نمی دانم چگونه این ماجرای وحشتناک را برای کسی بازگو کنم.